آخرین روز کاری سال 97
سالی به مراتب بد و بدتر از سالهای قبلش، البته از بعضی لخاظ، برای من
هرچی فکر میکنم چطور یاد کنم از این سال، که خیلی هم به پروردگار این سال و همه سالها بر نخوره، میبینم که واقعاً سخته زبان در کام گرفتن!
گفتن نداره، خودش، خودتون، خودم، همه میدونیم که چه سالی بود.
خودش رحمت کنه همه رفتگان و سفر کرده ها رو. خودش بیامرزه هممون رو. خودش سالی بهتر رو برامون رقم بزنه، هرچند برای من دیگه هیچ وقت این غم را پایانی نیست!
دلتنگی کسی که دیگه نیست، چیزی نیست که پایانی داشته باشه.
جمله کلیشه ای ه سال نو مبارک رو تقدیم میکنم به شماها. سال نو شما مبارک.
من اما، عیدی ندارم. هرچند باید خوب نقشم رو بازی کنم و عید رو برای بقیه حداقل فیلم بازی کنم و نقش پدری که دیگه نیست رو شاید بتونم بازی کنم.
البته که واقعا من کجا و اون کجا!
روزهای روشن تو راهه.
مثل خیلی وقت پیش ها، که برای فرار از مشکلات چسبیدم به کارهای جدید، این روزها باز هم عزمم رو جزم کردم که کار جدیدی انجام بدم.
و انجامش میدم.
چند ماه پیش که این کارها رو شروع کردم، شریکم گفت دیر شروع کردی، باید قبل از اینکه پدرت سکته میکرد شروع میکردی تا پدرت کمکت کنه، راست میگفت، اون روز که این حرف رو زد بابا هنوز زنده بود، چند هفته بعد هم که بابا رفت.
این روزها حس میکنم که بابا داره کمکم میکنه، که کارهای جدیدی که میخواستم انجام بدم و کمکش رو احتیاج داشتم رو انجام بدم.
موفق میشم.
مطمئنم.
یه روز دوباره جون میگیرم، پا میگیرم، بلند میشم و رشد میکنم.
یه روز دوباره خورشید زندگی من هم طلوع میکنه.
تو روشنایی و نور، پیش میرم آنچنان بزرگتر میشم که انگشت به دهان بمونی، تعجب کنی که این چجوری دوباره پا گرفت؟!!
من سگ جون تر از اونم که فکر میکنی.
میاد روزی که همه اونهایی که بهم بد کردند و بد من رو خواستن، با حسرت به موفقیتهای بیشتر من نگاه کنند و پشیمون بشن، هر چند دیگه دیر شده برای پشیمونیشون.
میاد اون روز.
درباره این سایت